ميرود آب رخ از باده‌ي گلرنگ مرا

شاعر : خواجوي کرماني

ميزند راه خرد زمزمه‌ي چنگ مراميرود آب رخ از باده‌ي گلرنگ مرا
که مي لعل برون آورد از رنگ مرادلق از رق به مي لعل گرو خواهم کرد
محتسب بهر چه بر شيشه زند سنگ مرامن که بر سنگ زدم شيشه‌ي تقوي و ورع
تا همه خلق ببينند بدين رنگ مرامستم از کوي خرابات ببازار بريد
من که بدنام جهانم چه غم از ننگ مرانام و ننگ ار برود در طلبش باکي نيست
تا ز آئينه‌ي خاطر ببرد زنگ مرااي رخت آينه‌ي جان مي چون زنگ بيار
جان شيرين بلب لعل تو آهنگ مرامطرب آهنگ چنين تيز چه گيري که کند
تا عنان دل شيدا بشد از چنگ مرانشد از گوش دلم زمزمه‌ي نغمه‌ي چنگ
دو جهان خيمه برون زد ز دل تنگ مراچون تو در خاطر خواجو بزدي کوس نزول